مفسّر و دعوتگر بزرگ معاصر مرحوم «سیّد قُطب» را گاهی در برخی از محافل به خاطر پاره‌ای از مطالب و جملات مندرج در ترجمه‌ی کتاب «العدالة الإجتماعیة فی الإسلام» به شدّت مورد نقد و نفرین قرار می‌دهند. پیشاپیش باید بگویم که متأسفانه این افراد هیچ گاه به خود زحمت نداده‌اند اصل کتاب آن مرحوم را مطالعه کنند و این رویه برای کسانی که توان مطالعه‌ی اصل کتاب را دارند اگر ناشی از بدبینی و مرض درونی نباشد، به کار نبستن فرمان الهی «وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا » است. گرچه سیّد قُطب کتاب «العدالة الإجتماعیة فی الإسلام» را در سال 1948م نوشته و در سال 1949م منتشر کرده است و به قبل از پیوستن او به حرکت اسلامی (اخوان المسلمون) مربوط می‌شود اما با این حال برای خدمت به حقیقت و به عنوان دفاع از مظلومیّت یک اندیشه بر آن شدم بخشی از کتاب را با بیان ترجمه‌ی درست آن و مقایسه با ترجمه‌ی نادرست موجود، عرضه نمایم. به قول «حافظ»:

«خوش بود گر مَحِک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد»

کتاب «العدالة الإجتماعیة فی الإسلام» نوشته‌ی «سیّد قُطب» را دو تن از رجال حوزه‌ی علمیه‌ی قم به نام‌های «سیّد هادی خسروشاهی» (متولد 1317 تبریز) و «محمّد علی گرامی» (متولد 1317 قم) ترجمه کرده‌اند و ما در این بررسی به چاپ پانزدهم کتاب در سال 1358 از انتشارات دارالفکر قم استناد می‌نماییم و آن را با چاپ چهاردهم سال 1995م دارالشروق قاهره اصل کتاب «العدالة الإجتماعیة فی الإسلام» مقایسه می‌کنیم. با توجه به این که مترجمان کتاب جزء افراد اهل قلم و مسلّط بر زبان عربی هستند، خطایشان در ترجمه را - در این حد و با این شکل - جز به خیانت نمی‌توان تعبیر کرد. جالب این جا است که خود ایشان در مقدّمه‌ی ترجمه‌ی کتاب ‌گفته‌اند: «روش ما در ترجمه همان روش ترجمه‌ی محدود است یعنی ما هیچ وقت در ترجمه‌ی این کتاب از متن عربی آن تجاوز نکرده‌ایم بلکه آن چه را که مؤلف نوشته به فارسی برگردانده‌ایم و اگر در جایی توضیحی لازم بود، در پاورقی یادداشت کرده‌ایم ... هیچ گونه دخل و تصرفی در آن به عمل نیاورده‌ایم و فقط دو عنوان کلّی برای دو فصل و بعضی از عناوین فرعی – در ضمن فصول کتاب – بر آن افزوده‌ایم »!

هم اکنون فصل «من الواقع التاریخی فی الإسلام» کتاب «العدالة الإجتماعیة فی الإسلام» (از صفحه‌ی 126 تا پایان  پاراگراف نخست صفحه‌ی 164 ) را با صفحات 282 تا پایان  صفحه‌ی  383 ترجمه‌ی فارسی آن مقایسه‌  می‌کنیم.

***

1-عبارت: «خالد هذا یعزل من الإمارة فلایضطغن و لا‌تأخذه العزة فینسحب من المیدان – و لا‌نقول یحاول الثورة – بل یظل فی المعرکة بالعزیمة ذاتها و بالرغبة فی نصرة دین الله» ص 131 اصل کتاب را در ص 295 به صورت: «این چنین خالدى(!)  از ریاست و سرپرستى ارتش بر کنار می‌شود ولى او کینه و حسدى در دل نمی‌گیرد و مقام سابق او باعث کناره گیرى کامل از سپاه و میدان جنگ نمی‌شود. البته نمی‌گوییم که بر ضد حکومت توطئه نمی‌چیند! بلکه همچنان با اراده کامل در معرکه مى ماند تا دین خدا پیروز گردد»  ترجمه کرده‌اند و چنان که ملاحظه می‌فرمایید جمله‌ی معترضه‌ی: «و لا‌نقول یحاول الثورة» را که «و نه تنها سر به شورش برنمی‌دارد» معنی می‌دهد، به صورت «البته نمی‌گوییم که بر ضد حکومت توطئه نمی‌چیند!» تغییر داده‌اند.

2-عبارت: «فلقد أخذ علی خالد فی خلافة أبی‌بکر أشیاء ثار لها ضمیره و هاجت لها حساسیته أخذ علیه تسرعه فی قتل مالک بن نویرة و إعراسه بعد ذلک بإمرأته: عمر به پاره‌ای از کارهای خالد در زمان ابوبکر ایراد داشت و قلباَ نسبت به آنها ناراحت بود و حساسیتش گُل کرده بود از جمله شتاب ورزیدن خالد در قتل مالک بن نویرة و ازدواج کردن با زن او بعد از کُشتنش» را از ص 132 اصل کتاب در ص 297 ترجمه‌ی خود به صورت: «خالد در زمان خلافت ابوبکر به علت ناراحتى وجدان (!) مالک بن نویره را به قتل رسانید و بلافاصله با زن وى ازدواج کرد» آورده‌اند و تنفر از خالد باعث شده است که اصلاً به سیاق جمله توجه نکنند!

3-عبارت: «أما عمر و کان مثال العدل الصارم: اما عمر که نمونه‌ی بی‌بدیل عدالت بود » از ص 132 اصل کتاب را در ص299 ترجمه به صورت: «اما عمر که عدالتخواه بود» آورده‌اند و تنفر از عمر باعث شده است تمجید را حذف کنند و بعداً خواهیم دید که در چندین مورد حتی از ذکر نام او خودداری می‌کنند و به جایش از کلماتی مثل «خلیفه» یا «مردی» استفاده می‌کنند!

4-عبارت: «فلا‌یصح بقاؤه فی الجیش حتی لا‌یعود لمثلها فیفسد أمر المسلمین: بنا بر این صحیح نیست که او (خالد) در ارتش بماند تا چنان اشتباهاتی را تکرار نکند و حکومت اسلامی به تباهی نگراید » از ص 133 اصل کتاب را در ص 299 ترجمه به صورت: «... تا تولید مثل کند و در بین مسلمانان فساد ایجاد کند»!

5-عبارت: «لو لا أن أبابکر کان أکبر و أبعد من مدی المجهر الذی ینظر به رجل یعیش فی عصر هابط فلا‌یستطیع إطلاقاً أن یرتفع إلی ذلک الأفق السامق البعید فضلاً علی الجهل الفاضح بأولیات الشریعة الإسلامیة: البته اگر ابوبکر بزرگ‌تر و فراتر از زاویه‌ی دید این دوربین نمی‌بود که شخصی (دکتر هیکل) در یک روزگار منحط با آن نگاه می‌کند! [سخنش درست بود] ؛ لذا او اصلاً نمی‌تواند تا آن افق والا و دوردست، اوج بگیرد؛ و هیچ هم از الفبای شریعت اسلامی سر درنمی‌آورَد» از ص 134 اصل کتاب را در ص 303 ترجمه به صورت: «دوربینى که مورد استفاده دکتر هیکل در عصر انحطاط است قدرت آن را ندارد که حقیقت بلند پایه آن افق دور دست را درک کند. البته با صرف نظر از نادانى رسوایى که ریشه در ابتدایى ترین مسائل شریعت اسلامى دارد!» آورده‌اند.

6-در ص 306 از ترجمه این پارگراف (واقع در ص 187 اصل کتاب): «أهو عمر ذلک الرجل الذی یقیم وزناً لهذه الإعتبارات و یحنی لها رأسه و هو الذی کان یثنی الشواهق و لا‌ینثنی و یواجه العاصفة بالإیمان و لا‌ینحنی!» حذف گردیده که ترجمه‌اش چنین است: «مگر عمر کسی است که برای چنین اعتباراتی ارزش قائل شود و در برابرشان سر فرود آورَد؟ در حالی که او کوه‌ها را به تعظیم وامی‌داشت و هرگز در مقابلشان تعظیم نمی‌کرد و با قدرت ایمان در برابر توفان می‌ایستاد و سرش را فرود نمی‌آورد».

7-مترجمان در موارد متعدد از ذکر نام «عمر بن خطاب» و لقب «امیر المؤمنین» برای او و یا «أم المؤمنین» برای «حفصه» و حتی ذکر نام «ابوحنیفه» خودداری می‌کنند و از تعابیری مانند «خلیفه‌‌ای»، «امیر»، «و این یکى دیگر»، «آن مرد» و «پیرمردی» و ... استفاده می‌کنند!

8-از پاراگراف ماقبل آخر ص 143 اصل کتاب تا پایان پاراگراف ماقبل آخر ص 144 را حذف کرده‌اند که مؤلف گفته است: «در زمان حکومت ظاهر بیبرس، شیخ محی‌الدین نووی مقیم دمشق بود و ظاهر را بسیار نصیحت می‌کرد و اگر در مصر می‌بود از طریق نامه موارد لازم را تذکر می‌داد و اگر در دمشق می‌بود، حضوراً و آشکارا حق را می‌گفت.

سیوطی در کتاب حسن المحاضرة تعداد زیادی از آن نامه‌ها را ثبت کرده است و در اکثر آنها خواستار لغو مالیات‌های مقرّر به خاطر تنگدستی مردم و نگرانی از بابت پیامدهای ناگوار اخذ مالیات شده است. در یکی از آن نامه‌ها گفته است: امسال اهل شام به خاطر کمبود بارندگی و گرانی قیمت‌ها و کاهش غلات و نباتات و تلف شدن دام‌ها در تنگدستی و بدحالی قرار گرفته‌اند و خودتان می‌دانید که ترحم بر رعیت، واجب است و نصیحت کردن زمامداران، به صلاح آنها و مردم است و اصولاً دین همین نصیحت و دلسوزی می‌باشد. سلطان این نصیحت را به تندی رد کرد و موضعگیری عالمان و سکوتشان را در این خصوص آن هم در شرایطی که مملکت در دوره‌ی تاتارها پایمال اسب‌هایشان شده و آنها بر شام تسلط یافته‌اند، محکوم دانست. اما شیخ با تأکید بر رأی و نصیحت خود مجدداً با قدرت تمام او را پاسخ می‌گوید و توضیح می‌دهد این عهد و پیمانی است که خدا از عالمان گرفته است تا آن را اعلام نمایند و شیخ - خدا از او راضی باشد – در مقابل تهدید سلطان می‌گوید: این که گفته‌اید چرا این مطالب را در مقابل کافران و عملکرد آنان در این مملکت مطرح نمی‌کنیم، مگر قرار است فرمانروایان اسلام و اهل ایمان و اهل قرآن با طاغوت‌های کافر مقایسه شوند؟ چگونه به طاغوت‌های کافر را که به معتقدات ما باور ندارند،  تذکر بدهیم؟ ... به هر حال من از تهدید شما باکی ندارم و تهدیدتان باعث نمی‌شود که سلطان را نصیحت نکنم و معتقد هستم که این کار بر من و سایر عالِمان واجب است و عمل کردن به وظیفه‌ی واجب نزد خدا، مستوجب خیر و برکت است ... و من فرجام کارم را به خدا واگذار می‌کنم و خدا هم همه چیز را می‌بیند و پیامبر خدا (ص) به ما فرمان داده است در همه حال به بیان حق بپردازیم و به خاطر خدا از سرزنش هیچ سرزنشگری نهراسیم و همیشه هم سلطان و منافع دنیا و آخرت او را مدّ نظر قرار می‌دهیم. نامه‌های شیخ با قوّت و ملایمت ادامه داشت اما ظاهر به نصیحت‌هایش وقعی نمی‌نهاد و هم چنان به این دلیل که درگیر جنگ است و به مال و تجهیزات نیاز دارد، از مردم مالیات می‌گرفت. سلطان در تأیید عملکرد خود به گردآوری فتوای عالمان پرداخت و همه‌ی آنها نیز جز شیخ محی‌الدین به نفع او فتوا دادند و همین باعث شد که فشارها بر او افزایش یابد و ظاهر او را به حضور طلبید و از او خواست فتوای علماء را تأیید کند. این بار شیخ بعد از آن نامه‌های ملایم، تندتر پاسخ داد و به او گفت: من می‌دانم که تو  برده‌ی اسیر بندقدار بوده‌ای و ثروتی نداشته‌ای و آن گاه خداوند بر تو منّت نهاده و به پادشاهیت رسانده است. شنیده‌ام اکنون دارای هزار برده هستی و تمام بردگانت جامه‌ی زربفت بر تن دارند و صد کنیز داری که همگی با زیورآلات آذین بسته‌اند. اگر همین زیورآلات را هزینه کنی و بردگانت به جای جامه‌ی زربفت جامه‌ی پشمین بپوشند، و کنیزانت به لباس معمولی بسنده کنند و زیورآلاتشان را بدهند، من نیز فتوا می‌دهم از رعیت مالیات بگیری. ظاهر برآشفت و گفت: از مملکت من (دمشق) بیرون برو. شیخ پاسخ داد: اطاعت می‌شود و آن گاه به نوی در شام نقل مکان کرد. فقهاء اظهار داشتند شیخ از علماء و صالحان بزرگ ما است که ما به او اقتدا می‌کنیم؛ او را به دمشق بازگردانید. ظاهر فرمان داد بازگردد اما شیخ نپذیرفت و گفت: تا وقتی ظاهر آن جا باشد، وارد دمشق نخواهد شد و یک ماه بعد، ظاهر درگذشت»

9- از اواسط پاراگراف آخر ص 144 اصل کتاب تا پایان پاراگراف سوم ص 145 را حذف کرده‌اند که مؤلف گفته است: «حادثه‌ی اول را مرحوم احمد شفیق پاشا مورخ معروف از دوران اسماعیل برایم بازگو کرد و حادثه‌ی دوم را هم به خاطر نزدیک بودن دوره‌ی خدیو توفیق، بسیاری از مردم تعریف می‌کنند. 

ماجرای اول مربوط به زمانی است که سلطان عبدالعزیز در زمان اسماعیل به مصر آمده است. اسماعیل دید و بازدیدهای فراوانی را تدارک می‌دید و این دید و بازدیدها بخشی از برنامه‌ی او برای نائل شدن به لقب خدیو و پاره‌ای از امتیازات در نظام حکومت مصر بود. در این سفر قرار شد سلطان در سرای با علماء دیدار کند و این دیدار هم مراسم خاصی داشت از جمله این که وارد شوندگان می‌بایست کرنش می‌بردند و سه بار «تعظیم ترکی» به جای می‌آوردند. من نمی‌دانم این مراسم بی‌ارزش قدیمی و در تضاد با روح اسلامی برای چه بود ... رجال سرای می‌بایست حتماً از چند روز قبل علماء را برای آن دیدار آموزش می‌دادند تا در محضر سلطان مرتکب خطا نشوند! روز موعود فرارسید و علماء طراز اول و عالیقدر به حضور رسیدند و دینشان را فراموش کردند و آن را به دنیایشان فروختند و به همان ترتیب مقرّر در برابر آفریده‌ای همانند خودشان سر فرود آوردند و به سلطان سلام و خوشامد گفتند و در پایان پشت به در و رو به سلطان و مطابق تشریفاتی که آموزش دیده بودند، خارج شدند! فقط یکی از علماء به نام شیخ حسن العدوی دین خود را فرا یاد آورد و دنیایش را فراموش کرد و در قلب خود پذیرفته بود که عزّت، خاصِ خدا است. او با سرِ افراشته و همان گونه که زیبنده‌ی رجال مؤمن به خدا است، داخل شد و به سبک اسلامی «السّلام علیکم یا أمیرالمؤمنین» گفت و آن گونه که ازیک عالِم انتظار می‌رود، به نصیحت حاکم پرداخت و او را به تقوای الهی و بیم از عذاب خداوند و برقراری عدالت و رحمت در بین رعایایش توصیه کرد و در پایان، خداحافظی کرد و سربلند و مانند مردانِ مؤمن به خدا بیرون رفت! خدیو و رجال سرای دستپاچه شدند و گمان می‌بردند اوضاع کلاً به ضررشان تمام شده است و حتماً سلطان به شدّت عصبانی است و تلاش‌ها و امیدهایشان یکسره بر باد رفته است! اما کلام حق و مزیّن به ایمان هرگز هدر نمی‌رود و در دل‌های قوی و جوشان ریشه می‌دوانَد و قوی و جوشان از دهان خارج می‌شود. همین گونه هم بود و سلطان اظهار داشت: شما فقط همین یک عالِم را دارید و فقط به او خلعت داد!». 

10-بخش اعظم پاراگراف سوم از ص 147 اصل کتاب (ص 332 ترجمه) حذف شده است که مؤلف می‌گوید: «و باید این قدرت یعنی قدرت دولت از بین می‌رفت و نظام اسلامی مبتنی بر عبودیت خالصِ انسان‌ها برای خدا به جای آن مستقر می‌شد و مردم از بندگی کردن برای بندگان نجات پیدا می‌کردند و مانعی در بین مردم و هدایت الهی باقی نمی‌ماند تا مردم می‌توانستند کلام خالصِ الهی را با گوش خود بشنوند و آن گاه با آزادی کامل تصمیم خود را برای قبول یا عدم قبول آن بگیرند و صاحبِ تصمیمات خود باشند. یعنی در شرایطی که قدرت مادی دولت برچیده شود و در سایه‌ی سیادتِ شریعت و نظام شرعی، امکان بندگی خدا برای مردم فراهم گردد و بندگی کردن غیرِ خدا در کار نباشد. معنای «یکسره شدن دین برای خدا» در تعبیر قرآنی نیز آن جا که می‌فرماید: «وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ » همین است. دین در این آیه به معنای اطاعت و فرمانبرداری است و مقصود آن است که مردم فقط به حاکمیت خداوند تن دردهند و از حاکمیت انسان‌ها نجات یابند تا بتوانند عقیده‌ی خویش را بدون اجبار انتخاب کنند‌«.

11-جمله‌ی بولد شده‌ی «و به عقیده ما بدترین و ناگوارترین حادثه در تاریخ اسلام این است که على بعد از عمر هم عقب ماند» در ص 354 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد.

12-پاراگراف «معاویه از وفود و هیئت‌هاى محلى دعوت به عمل آورد که در اجتماعى که به منظور بیعت یزید تشکیل داده بود، سخنرانى کنند!  ابن المقفع پیش آمد و چنین گفت: امیرالمؤمنین این است! (و اشاره کرد به معاویه). سپس گفت:  و اگر او بمیرد، این است! (اشاره به یزید نمود.(  و بعد افزود:  هر کس که از این سرباز زند، این است! (و اشاره به شمشیرکرد). و معاویه گفت: بنشین، تو سیّدالخطباء هستى» در ص 356 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد.

13-دو پاراگراف اول و دوم ص 360 از ترجمه که می‌گوید: «از چیزهایى که بر بدبختى و شکست افزود این بود که این انحراف از مسیر اصلى، روزى به اسلام روى آورد که هنوز از دوران تعالى حکومت اسلامى بیش از سى سال نگذشته بود و در واقع فرصت پایدارى و ثبات و برقرارى رسوم ریشه‌دار و اوضاع نظامدار، به طورى که قیام بر ضد آن مشکل باشد، پیش نیامده بود و این بدون شک تصادف ناگوار و اتفاق سؤیى بود. ولى در واقع این نخستین تصادف بد و ناگوار نبود:  بلکه بدترین تصادفها، همان تأخر و عقب ماندنِ على از خلافت و جلو افتادن عثمان (که پیرمرد ضعیفى بود) و تصرف قدرت حکومت به وسیله مروان بن حکم اموى بود و اگر بختِ نیک یارى مى کرد و على پس از شیخَین مقدّم می‌شد و به جلو می‌افتاد، براى مدت دیگرى نیز اصول و اساس اسلامى اجرا و برقرار می‌شد و موج آن عهد ثالث و دوران سومى پیش مى آورد و کارى غیر از آن‌که براى کوبیدن روح اسلام شد، به وجود آمده و عملى می‌شد. زیرا پایدارى اصول و رسوم اسلامی  براى مدتى بیشتر  و بنیانگذارى و ادامه نظام صحیح معین شده، هر گونه اخلالگرى و ارتجاع را براى هر کسى که می‌خواست مشکلتر می‌نمود» در اصل کتاب وجود ندارد..

14-عبارت «بعد هذه الهزة المبکرة فی تاریخ الإسلام: بعد از آن تکانه‌ی زودهنگام در تاریخ اسلام» ص 156 اصل کتاب را در ص 361 ترجمه به صورت «بعد از آن‌که روح اسلام را از بین بردند» آورده‌اند.

15-در پایان پاراگراف اول ص 366 ترجمه، این جمله را حذف کرده‌اند: «ولو معتقد باشد که حاکمیت، خاصِ خدا است و بر اساس شریعت خدا حکم کند اما در اجرای احکام، عدالت را به کار نبرَد».

16-جمله‌ی «فإذا فهم عمر الحکم علی أساس هذا التصور: مادام که عمر، حکومت را بر اساس این نگرش فهمیده بود» ص 158 اصل کتاب را در ص 366 ترجمه به صورت «وقتى که مسئله حکومت بر پایه این تفکر باشد»، آورده‌اند. در پاراگراف سوم ص 367 ترجمه نیز «فی نفس عمر» را در جمله‌ی «پس پایه و اساس حکومت اسلامى به طور خلاصه چنین بود» حذف کرده‌اند که باید می‌نوشتند: «قوام حکومت آن چنان که در ذهن و جانِ عمر جای گرفته بود، مختصراً چنین بود».

17-جملات «این تصور نسبت به حقیقت حکومت، بدون تردید در دوران عثمان تا حدى دگرگون شد. متأسفانه خلافت به عثمان رسید و او پیرمردى بود که تصمیمش از تصمیمهاى اسلامى سست و اراده وى از اعتماد به حیله مروان  پشت سرِ آن حقه بازی‌هاى بنى امیه، ضعیف گشته بود» پاراگراف دوم ص 368 ترجمه برای جملات «هذا التصور لحقیقة الحکم قد تغیر شیئاً ما دون شک علی عهد عثمان – و إن بقی فی سیاج الإسلام – لقد أدرکت الخلافة عثمان و هو شیخ کبیر و من ورائه مروان بن الحکم یصرف الأمر بکثیر من الإنحراف عن الإسلام. کما أن طبیعة عثمان الرخیة و حدبه الشدید علی أهله قد ساهم کلاهما فی صدور تصرفات أنکرها الکثیرون من الصحابة من حوله و کانت لها معقبات کثیرة و آثار فی الفتنة التی عانی الإسلام منها کثیراً: چنین دیدگاهی در مورد حقیقت حکومت بدون تردید به تدریج در زمان عثمان تغییر کرد هرچند که هنوز هم در چهارچوب اسلام قرار داشت. عثمان هنگامی به خلافت رسید که بسیار پیر بود  و مروان بن الحکم بدون هماهنگی با او خیلی از کارها را در راستای انحراف از اسلام، پیش می‌برد. نرمخویی عثمان و محبّت فراوان او به خانواده‌اش هم در کنار عامل قبلی، به اقداماتی منجر گشت که مورد اعتراض اکثر اصحاب دور و برش قرار می‌گرفتند و پیامدهای ناگوار بسیار داشت و در پیدایش فتنه‌ای که اسلام از آن رنج فراوان دید، مؤثر بود» دقیق نیست.

18-پاراگراف سوم ص 368 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد که می‌گوید: «عثمان خیال کرد که پیشوا شدن وى، به او آزادى تصرف در دارایى مسلمانان را می‌دهد که طبق دلخواه خود هبه کند و بخشش بنماید!  و او بسیارى از اوقات به انتقادکنندگان از این روش جواب مى داد: پس براى چه من پیشوا شده‌ام؟ او خیال کرد که خلافت به او اجازه و آزادى مى دهد که بنى معیط و بنى امیه را که از خویشان و نزدیکان او بودند - به بهانه اینکه وظیفه او احترام به خانواده خود و نیکوکارى بر آنهاست - بر گرده مردم سوار کند در حالى که در میان آنان حکم بن عاص مطرود رسول الله بود».

19-در ص 369 دو بار کلمه‌ی «التوسعة» را که به معنای «گشاده‌دستی» است، تعمداً و در نهایت بی‌ادبی برای حضرت عثمان به صورت «گشادبازی» ترجمه کرده‌اند.

20-در ص 370 ترجمه نیز چند جمله دقیق ترجمه نشده‌اند که لطمه‌ی فراوانی به اصل مطلب نمی‌زنند.

21-ترجمه‌ی بولد شده‌ی: «این انقلاب ازنظر کلى به روش و روح اسلام نزدیکتر بود تا موقف و روش عثمان، و یا به تعبیر دقیقتر و روشنتر:  از روش و موقف مروان و پشتِ سرِ وى بنى امیه!» در ص 373 برای جملات اصل کتاب (ص 161) که می‌گوید: «تلک الثورة فی عمومها کانت فورة من روح الإسلام و ذلک دون إغفال لما کان ورائها من کید الیهودی ابن سبأ علیه لعنة الله: این انقلاب در کل، فورانی از روح اسلام بود و البته نباید از توطئه‌های ابن سبأ یهودی - که لعنت خدا بر او باد- در پس پرده، غافل بمانیم».

22-جمله‌ی «اگر زمان بر عثمان جلوتر که هنوز قواى خود را از دست نداده بود فرصت می‌داد و یا على (ع) بعد از دو خلیفه به خلافت می‌رسید» در ص 375 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد.

23-جملات «اگر این کار عملی می‌شد تاریخ اسلامى به کلى تغییر مى یافت و در راه دیگرى غیر از آنکه در آن رفت پیش مى رفت. البته این گفتار، مبالغه و بزرگ کردن تأثیر فرد در حوادث عمومى و مهم نیست. براى آنکه بسیار روشن است که روش خلیفه سوم در توزیع و تقسیم اموال و دارایى و برنامه مستشار وى مروان و تفویض قسمت اعظم مقامات از سوى او به بنى امیه، همه اینها اوضاع و احوال خاصى به وجود آورد که اثر خود را بر خط سَیر تاریخ بخشید و در واقع نقش فرد منجر به پیدایش اوضاعى گردید که رتق و فَتق امور را به دست گرفت. و این همان معنایى است که من مى خواستم در اینجا بیان کنم»  در صفحات 376 و 377 ترجمه‌ای کاملاً ساختگی است و سیّد قطب در اصل کتاب (ص 161) می‌گوید: «و لقد کان من جراء مباکرة الدین الناشیء بالتمکین منه للعصبة الأمویة علی یدی الخلیفة الثالث فی کبرته أن تقالیده العملیة لم‌تتأصل علی أسس من تعالیمه النظریة لفترة أطول. و قد نشأ عن عهد عثمان الطویل فی الخلافة أن‌تنمو السلطة الأمویة و یستفحل أمرها فی الشام و فی غیر الشام و أن تتضخم الثروات نتیجة لسیاسة عثمان (کما سیجیء) و أن تخلخل الثورة علی عثمان بناء الأمة الإسلامیة فی وقت مبکر شدید التبکیر. و مع کل ما یحمله تاریخ هذه الفترة و أحداثها من أمجاد لهذا الدین تکشف عن نقلة بعیدة جداً فی تصور الناس لحیاة و الحکم و حقوق الأمراء و حقوق الرعیة إلا أن الفتنة التی وقعت لا‌یمکن التقلیل من خطرها و آثارها البعیدة المدی: یکی از عوارضی که دامنگیر دین جدید اسلام شد، به قدرت رسیدن خاندان اموی به دست خلیفه‌ی سوم در سن پیری بود و این در شرایطی رخ داد که سنّت‌های عملی دین اسلام هنوز بر مبنای تعالیم نظری آن و در یک بازه‌ی زمانی طولانی، استحکام نیافته بود. طولانی بودن دوره‌ی خلافت عثمان نیز به رشد قدرتِ امویان و گسترش نفوذ آنها در شام و غیر شام انجامیده بود. و هم‌چنان که خواهیم گفت در اثر سیاست عثمان، ثروت‌ها در دستِ امویان تمرکز یافت و شورش علیه عثمان موجب گردید که خیلی زود ساختمان امّت اسلامی متزلزل گردد. گرچه تاریخ این دوره و حوادث آن سرشار از افتخارات برای دین اسلام است، اما نشان دهنده‌ی به وجود آمدن یک تحول گسترده در نگرش مسلمانان نسبت به حیات و حکومت و حقوق اُمَراء و رُعایا نیز بود و البته نمی‌توان خطرات و پیامدهای فراوان آن فتنه را هم نادیده گرفت».

24-جملات: «و اگر على(ع) پس از عمر روى کار مى آمد، آنها راهى بر این گرایش و انحراف نداشتند زیرا قدرت و نیروى معاویه در آن روز هرگز نمى توانست با قدرت خلافت و روح دینى مردم مقابله کند و معاویه نمى توانست فکر قیام بر ضد خلیفه را در سر بپروراند چنان که بعد کرد. زیرا دوران سیزده ساله حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و براى وى مال و سرباز و نیروى حکومتى در چهارگوشه شام گِرد آورد. واقعاً این درد اسف انگیزى است که على سومین خلیفه نشد» ص 378 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد.

25- جملات: «راه عثمان بن عفان را رها کرد، براى اینکه دین نو و نظام جدید نیازمند روشهایى بودند که مردم به آن راغب شوند و احتیاجى به آزادیهایى که خود دین اجازه داده، نداشتند. بنابراین افقهاى عالیتر براى خلفاى پیامبر خدا لایقتر و سزاوارتر بود و آزادیهاى مشروع، نیازمند عمل خود قانونگذار نیست. این تنها روشهاى عالى و نمونه است که نیازمند راهبرى و بلندمقامى است؛چون صاحبان آن باید متحمل کوشش و مبارزه و جهاد باشند» ص 380 ترجمه کاملاً ساختگی است و سیّد قطب (در ص 162) فقط گفته است: «آن افق والا برای خلفای پیامبر خدا (ص) که مقیّد به دین خدا بودند، زیبنده تر بود».

26-جمله‌ی: «تبدیل معاویه به معاویه دیگرى چه سودى دارد؟» در ص 383 ترجمه در اصل کتاب وجود ندارد.